غزلسرایی به سبک نیما

هاشم کرونی

***

نام " محمد علی بهمنی " مخاطب شعر جوان امروز را به دنیای صاف و صمیمی شاعری دریایی رهنمون می کند که نامش با غزل گره خورده است و اگر کارنامه اش را مرور کنیم ، بیش از آنکه بخواهیم او را " سپیدسرا " یا " ترانه سرا " بخوانیم ، از این شاعر به عنوان غزلسرایی تمام عیار یاد می کنیم .

با این همه وی در عالم غزل به جهان امروز بی توجه نیست و غزلسرای نسلی است که سعی دارد خود را به رودخانه ی پر آب " نیما " متصل سازد که این رودخانه وصل به دریاست و دریا مخاطب بهمنی است:



دریا و من چقدر شبیه ایم اگر چه باز

من سخت بیقرارم و او بیقرار نیست

با او چه خوب می شود از حال خویش گفت

دریا که از اهالی این روزگار نیست



"گاهی دلم برای خودم تنگ می شود-ص156"

***

در بررسی کارهای بهمنی غزلسرا،بیش از همه به تاثیر آرای نیما درباب غزل به اشعار وی برمی خوریم.اگرچه بهمنی در پیشانی نوشت " گاهی دلم برای خودم تنگ می شود " غزل در روزگار ما خصوصن پس از نیما را بیشتر شبیه به لجبازی می داند (گاهی دلم ... – ص9) اما صراحتا در غزل نخست همین دفتر ، غزل خویش را متاثر ازعصر نیما می داند:



اینک آن طفل گریزان دبستان غزل

بازگشته است صمیمانه به دامان غزل

چتر نیماست به سر دارد و می بالد لیک

عطشی می کشدش از پی باران غزل

گاهی دلم ... – ص 13



یا در غزلی دیگر ، در مقابل فرم کلاسیک غزل به مثابه ی جسم ، محتوای کارش را به مثابه ی روح ، نیمایی می داند:



جسمم غزل است اما روحم همه نیمایی است

در آینه ی تلفیق این چهره تماشایی است

گاهی دلم ... ­– ص15

***

بهمنی شاعر " من " ها و " زبان حال ها" ست. شعر وی ، شعری برآمده از تجربه های اوست و اگر در دفتر گاهی دلم برای خودم تنگ می شود، اکثریت قریب به اتفاق شعرها ، راوی اول شخص دارند، به همین دلیل است که وی ، خواهان ارائه ی تجربیات شخصی خویش در قالب شعر است. اگر چه گاهی به نظر می رسد، " من " شعر بهمنی ، منی محدود و منفرد است:



گاهی چنان بدم که مبادا ببینی ام

حتا اگر به دیده ی رویا ببینی ام

من صورتم به صورت شعرم شبیه نیست

بر این گمان مباش که زیبا ببینی ام

شاعر شنیدنی است – ص257



اما بلافاصله با آوردن بیتی عمیق تر و مضمونی وسیع تر ، من درونی شعر را توسعه می بخشد، تا آنجا که من و شمای مخاطب به راحتی می توانیم خویش را در ضمیر اول شخص شعر شریک کنیم :



شاعر شنیدنی است ولی میل میل توست

آماده ای که بشنوی ام یا ببینی ام

شاعر شنیدنی است – ص258



این رویکرد شاعر ، از وی فردی اجتماعی و شاعری متعهد به آرمان های مشترک جامعه می سازد و این تفکر در غزل های او نمود خاصی می یابد :



امسال نیز یکسره سهم شما بهار

ما را در این زمینه چه کاری است با بهار

از پشت شیشه های کدر – مات مانده ام

کاین باغ رنگ کار خزان است با بهار

شاعر شنیدنی است – ص233



البته بهمنی خود نیز به " من " ها در شعرش نگاهی خاص دارد:



های ... ای آیینه! تصویرم مکن

آنچه می خواهد " من " پیرم مکن

های ... ای آیینه! حاشا کن مرا

گم کن و آزاد پیدا کن مرا

شاعر شنیدنی است – ص210



دقیقا پس از همین اشاره به من است که به تفاوت " من " های گونه گون عالم شاعری و حتا بشری اشاره دارد و سعی می کند این مفهوم را در شعرش نیز دنبال کند :



با " من " دریایی من موج باش

در حضیض من – هوای اوج باش

می توانی – می توانی – " آن " من

بازگردانی " من " انسان من

شاعر شنیدنی است – ص210



حاصل این شناخت چیست ؟ به نظر می رسد حاصل این شناخت بیش از همه تلاش بهمنی است برای تصویر کردن مفاهیم بشری و انسانی اصیل در شعرهایش . وی از آنجا که من فردی و من اجتماعی و من بشری را می شناسد ، سعی می کند شعری " توسعه یافته " در مفهوم و محتوا ارائه دهد و به همین دلیل است که در شعرهایش من و مای فردی و اجتماعی را به من و مای انسانی و بشری توسعه می دهد :



شیخ ما دیری ست شب ها با چراغ

دیگر از انسان نمی گیرد سراغ

الفتی تا ما چراغ او شویم

خانه در خانه سراغ او شویم

شاعر شنیدنی است – ص211

رویکرد به مسایل عام بشری ، البته بهمنی را از نگاه به جامعه ای که در آن زندگی می کند باز نمی دارد، مثلا جنگ یکی از مسایل عمده ی جامعه ی ما در سالیان گذشته و خصوصن دهه ی 60 - زمان بالندگی و شهرگی شعر بهمنی - بوده است:



او مرد کوه بود که خود کوه وار بود

مصداق صادقانه ای از کوهسار بود

تنها به خواب می شد از او باج جان گرفت

مرگ از گشاده رویی او شرمسار بود

امروز مثل واقعه حرف مدام ماست

هرچند مثل حادثه در استتار بود



گاهی دلم برای ... - ص50



یا در این شعر که به زیبایی فضای شب های جنگ و بمباران را به تصویر می کشد و از جمله زیباترین تصویر سازی ها برای این مفهوم است . شعری که مقطع قابل توجهی دارد:



نه ... شیطان ترین بچه های جهان

هدف رفته و شیشه ها را زدند

چرا خون به گهواره ماسیده است؟

چه می دانم این جا چرا را زدند

*

چراغی در این خانه بیدار بود

که خفاشیان روشنا را زدند



گاهی دلم برای ... - ص 64

***

بهمنی اما نگاهی عمیق و دقیق به سنت های بومی و خرده فرهنگ های ملی و ادبی دارد. این مساله گاه در قالب تلمیحات شاعرانه خویش را بروز می دهد :



زخم آنچنان بزن که به رستم شغاد زد

زخمی که حیله بر جگر اعتماد زد

گاهی دلم ... – ص 33



هیهات نمی دانم – این شعله که بر من زد

از آتش " تائیس " است یا بارقه ی "چنگیز"

گاهی دلم ... – ص 200



" گرد آفرید" تو فقط از اسبش اوفتاد

اما چه ها که رفت به " سهراب " قلعه گیر

گاهی دلم ... – ص 123

با این همه ، بهمنی از یک زاویه ی دیگر نیز برای نسل من - غزلسرایان جریان " غزل متفاوت " - ارزشمند و قابل احترام است و آن این است که وی علی رغم همه ی فروتنی ها و آرامش خاصی که در رفتار شخصی اش نیز بروز کرده و به راحتی قابل درک است ، اما در شعر هایش دل را به دریا زده و جسارت کرده است. جسارتی که بی شک برای نسل بعد بسیار راهگشا بوده است. حقیقتا می توان گفت اگر جسارت بهمنی و همنسلانش همچون منزوی و بهبهانی و نیستانی و ... نبود قطعا نوگرایی در غزل دهه ها به تاخیر می افتاد.

بهمنی در بیستمین غزل دفتر " گاهی دلم برای خودم تنگ می شود" تلاش می کند دیالوگ را وارد غزل کرده و لحن سازی کند:



خسته نباشی }پاسخی پژواک سان از سنگ ها آمد}

این ابتدای آشنایی مان در آن تاریک و روشن بود

:بنشین!

نشستم

گپ زدیم

اما نه از حرفی که با ما بود

او نیز مثل من زبانش در بیان درد الکن بود



گاهی دلم ... - ص 52



یا در غزل 25 که سطر اول شعر خبری است زمینه ساز سطرهای بعدی اما شعر با شکلی نیمایی وار شروع می شود و از همین ابتدا نوید بخش کاری متفاوت است:



کجا را زدند؟

**

صدا آنچنان زلزله وار بود

که انگار دل های ما را زدند ...



گاهی دلم ... - ص63



بهمنی در غزل 21 همین دفتر در جسورانه ترین حرکت خویش ( بایستی فضای دهه های پیشین و سیطره ی بی چون و چرای قرائت های سنتی و کلاسیک از غزلسرایی را در نظر گرفت تا به معنای واقعی جسورانه بودن حرکت بهمنی پی برد) تقطیع غزل را کاملن دگرگونه می کند و غزل را به سبک و سیاق شعرهای نیمایی می نویسد. حرکتی که نشان از شناخت تاثیرات نیما بر شعر و شناخت از نیاز های واقعی زمان برای تغییر را در خویش بیشتر دارد:



تکیه بر جنگل پشت سر

روبروی دریا هستم

آنچنانم که نمی دانم

در کجای دنیا هستم

**

حال دریا آبی و آرام است

حال جنگل سبز سبز است

من که رنگم را باران شسته است

در چه حالی آیا هستم ؟ ...



گاهی دلم ... - ص 55

وی دریادداشتی تحت عنوان مثلا حاشیه ذیل همین غزل به این نکته اشاره می کند که عمدن از برخی قواعد غزل که به تعبیر برخی وحی منزل است کناره جسته و معتقد است از آنجا که ریتم بدون دردسر در ذهنش می نشسته خود را از تکلفات و زحافات و مثمن و مسدس و مقصور و محذوف رهایی بخشیده و در بند تساوی افاعیل نبوده و از این رو این غزل های کوتاه و بلند غیر متساوی المصراع و متساوی الاضلاع را مثل شعرهای " نیمایی" که کوتاه و بلند می شوند به حساب آورده است. ( گاهی دلم ... – ص 56)



باور نمی کنید ! ولی من

دستم به خون خویش آلوده است

من خود گواه می شوم / - آری :

دستم همیشه دشمن من بوده است

بر من ببخش دست محبت !

- این گونه سرد مهری دستم را -

کاین اشتیاق وازده / آنقدر

در انزوا نشسته که فرسوده است



گاهی دلم ... – ص 112



***

با این همه امروز بهمنی در دهه های میانی عمرش ، شاعری است کاملا نام آشنا و شناخته شده برای اهل ادب . غزلسرایان نسل گذشته از بهمنی تصویر غزلهای نرم و روان را در ذهن دارند. غزل هایی آرام و عاشقانه و انسانی .نسل جوان نیز حرکت او به سمت نو آوری و جسارتش را در خاطر دارند، جسارتی که از او شاعری پیشرو ساخت.

و ختم سخن اینکه غزل جان بهمنی است اما:



این غزل ها همه جانپاره ی دنیای منند

لیک با این همه از بهر تو می خواهمشان